هم سلولی...
مارپل:روز اول که اومد پر بود از شوق پرواز.............. مارپل:اون پر بود از حس زیبای عشقی ماندگار......... مارپل:گفت می مونم تا اخر قصه تا لحظه ی دیدار........ مارپل:خیلی زیرک بود این روباه مکار................ مارپل:عاشقم که کرد نشانه گرفت قلبم را......... مارپل:اون قدر از غم هاش گفت تا بیمارم کرد........ مارپل:هر شب به هم سر می زد روباه............ مارپل:انگار با احوال پرسی هاش منتظر مرگ من بود........ مارپل:وقتی دید هنوز نفس میکشم/داد فنجانی از زهر به دستم...... پوارو:اما او نمی دانست که مرگ گل به همین راحتی ها نیست...... پوارو:اخه من جای فنجان ها راعوض کرده بودم.......
نظرات شما عزیزان: