جدال پوارو وخانم مارپل




























هم سلولی...



 مارپل:روز اول که اومد پر بود از شوق پرواز..............

مارپل:اون پر بود از حس زیبای عشقی ماندگار.........

مارپل:گفت می مونم تا اخر قصه تا لحظه ی دیدار........

مارپل:خیلی زیرک بود این روباه مکار................

مارپل:عاشقم که کرد نشانه گرفت قلبم را.........

مارپل:اون قدر از غم هاش گفت تا بیمارم کرد........

مارپل:هر شب به هم سر می زد روباه............

مارپل:انگار با احوال پرسی هاش منتظر مرگ من بود........

مارپل:وقتی دید هنوز نفس میکشم/داد فنجانی از زهر به دستم......

پوارو:اما او نمی دانست که مرگ گل به همین راحتی ها نیست......

پوارو:اخه من جای فنجان ها  راعوض کرده بودم.......

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





❥.FAR.❤.HAN.❥ + دو شنبه 14 خرداد 1392 / 19:57 /
- Online Support by www.1abzar.com --->